تو را چشم در راهم ....
فـرهـاد می دانــستـــ
صـد سـال نمی تـواند کـوه را بـکنـد
فـقـط می خـواسـتــ یـکــ بـار
اسمـش را بـا شـیرین بیـاورند!
معجزه ی شیرینی است
كه رؤیای بهشت را
در دل ِ آدم
زنده می كند...

عاشق هوس های عاشقانه ام
دست هایت را به من بده
به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!!
تو خود بهشتی.....
برای باز آمدن است که می رود.
نگران نباش
به زودی ...
ما به راهِ روشنِ آرامش خواهیم رسید.
فقط کافی ست ...
تاریکی بی پایانِ پیش رو را تحمل کنیم
حتماً سپیده دم سر خواهد زد
و خورشید باز خواهد گشت ...

*یه جمله: مواظب خودت باش*
*یه خواهش: هیچوقت عوض نشو*
*یه آرزو: فراموشم نکن*
*یه راز: خیلی دوستت دارم*
*یه حقیقت: دلم برات تنگ شده.....
شبا هنگام لب دریاچه می رفتم و میگفتم با خود او یک شب انجا دیده خواهد شد من او را پیش از این هرگز ندیده نام او را نیز نشنیده و انگار روزگاری باهم آشنا بودیم شبی آمد ولیکن دیر وقت آمد نه فانوسی نه مهتابی هوا بس تیره بود و تار و دامن دریاچه پرطوفان سوار قایقی گشتیم و برخیز ابها رفتیم تا دیری من او را باز نشناختم زیرا که شب تاریک بود و موج نیرومند ولی ای افسوس ای اندوه او را موج ها بردند و اینک هر سحر در قلب من نیلوفری نمناک می روید
تو آدم..
من حوا..
سیبی در کار باشد یا نه؟
در آغوش تو..
بهشت جاریست..
بوسه هایت طعم سیب میدهند..
همین کافیست..
چشمانم بی تابی می کند....
برای.....
مهمان کردن اشکهای ندیدنت.
بیا سیب را با هــــــــم گاز بزنیم...
..گـــــــــور پدر بهشت..!..
بهشت من آنجاست کــــــــــــه تورا به آغوش می کشم و.....
ساعت ها در هـــــــــــــرم نفسهایت حبس می شوم
گاه آمدنم بهر نوشتن برای توست
اما بودنت حتی در خاطره ای محو و تلخ
برای من فرصتیست تا به تماشای تو بنشینم
نخواهم نوشت تا زمانی که هستی
ثانیه ثانیه ام برای دیدن توست...
سلام مــاهٍ مـــن!دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..احوال مهتابیت چطور است ؟!چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده !راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شوی …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانتباشد !تو فقط ماه من بمان و باش !ماه من !مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان ...خلاصه کنم بهانه یٍ ماندنم مراقبٍ عشــقٍ من باش
رد پایت را که میگیرم،از تو دور تر میشوم.شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای!!!!!!!!
یلحظه وایسا دنیا منم موندم تنها اینجا..... یلحظه وایسا تا عشقم بیادو منا ماشه..... منم اینجا تنها کی میاد روزهای خوب... دیگه تموم شده صبرم یلحظه ...یلحظه وایسا
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد / برشوره زار دلهاباران نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله راعوض کن / آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد . . .
یا صاحب الزمان
.
.
.
میخواستم که با تو باشم اما جدا افتادیم....
میدونم یروز میاد که ما بازم باهمیم.....
میدونم میاد روزای خوب بازم میاد...............
تلخ تر از خود تنهایی
آنجایی است که بعدها آن دو نفر
هی باید وانمود کنند که چیزی بینشان نبوده
که هیچ اتفاقی نیفتاده
که از همدیگر هیچ خاطرهای ندارند
هی باید وانمود کنند …!
هر لحظه حرفی از اعماق مجهول درون ما می جوشد
و همچون زبانه های آتش آتشفشانی
از سینه جَستن می کند و از حلقوم بالا می آید
تا از دهانه آـشفشان
از دهان ما سر بر دارد و بیرون ریزد
و سر به آسمان روح ،
چشم به راه آن منِ دیگرمان بردارد و نمی شود.
نمی توان ، که زنجیره ها فرا می رسند
و لب ها را فرو می بندند
و طناب ها برگردن می پیچند
و حلقوم را تا لحظه ی احتضار می فشرند و می فشرند .
تا نفس زندانی می شود و خفقان می رسد .
و چهره کبود می گردد و سکوت .از استاد شریعتی
و چه سکوتِ کبودِ سنگینِ بی رحمی !
از دکتر شریعتی
بیا ای عشق که لحظه ها نمیگذرن...
باکه تنهایی شده مرحم دلم....
کاش که این جمعه بیای دله همرو شاد کنی....
شایدم دله ماسخته که نمیایی...
لحظه هارو میشمورم منتظرت من میمونم...
از خدا میخوام یوقت نشم مثه کوفیا....
غروب جمعه
غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد
افق افق دل من را غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می گیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است
که نغمه عشراتم به بار می گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار می گیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسان است
مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار می گیرد
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار می گیرد
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است
ادامه مطلب...
از خانه تا مدرسه را دویده بود...
نفس نفس میزد
"آقا اجازه هست؟"
زنگ انشا بود
"عید شما چگونه گذشت؟"
و کیف پسرک پر از فال هایی بود که نخریده بودند...